اميرحسيناميرحسين، تا این لحظه: 16 سال و 2 ماه و 14 روز سن داره

★ ★سام من امیر حسین ★ ★

دو روز دیگه مونده

سلام عزيزم عسلم سه شنبه روز تولدته البته اين نمايش سن بالاي صفحه قات زده و سنت رو 91 سال و 10 ماه زده اشكلي نداره نقص فني به وجود اومده اما اميدوارم 120 سال كه زياده اما ساليان سال به سلامت زندگي كني درسخون شي شغل خوب بعدش ازدواج كني و بچه دار شي اونموقع تو هم براي بچه هات وبلاگ بسازي و نوه هام خاطراتمون رو بخونن  ببينن چه باباي بلايي داشتن راستي ميخوام زماني كه بچه دار شدي وبلاگت رو بهت تقديم كنم البته اگه تا اونموقع زنده باشم خوب خوب بگذريم هنوز كادوها رو حاضر نكردم از فردا بايد شروع كنم امامن چهارشنبه برات جشن ميگيرم با بچه هاي مهد آخه پارتي تايم تو مهدتون يا چهارشنبه اس يا هم شنبه كه من چهارشنبه انتخاب كردم برات ب...
23 بهمن 1390

اميرحسين و پيتزا

چند روز پيش دوست بابايي بهمون زنگ زد و گفت اومده تهران و يه هفته اس اينجاس و همون موقع كه زنگ زد بابايي گفت خيلي بد ميشه اگه نريم پيشش و خيلي باهاش رفاقت داره اميرحسين خودت هم خوب ميشناسيش بيشتر به خاطر ماشينش از بس به ماشين علاقه داري، عمو حامد رو اسمش مياريم ميگي سوئيچش هم آورده؟خلاصه همون شب هم خاله سيما زنگ زد و گفت ميخوام ببينمتون وفردا قراره برگرديم تبريز كه من ميخواستم برگردم از شانس بدمون تو اتوبان نيايش تصادف شده بود و حسابي قفل شده بود ترافيك بود شديد و من نتونستم برگردم .و رفتيم دنبال عمو حامد وليعصر وبعد از اون يه فست فودي كه خيلي پيتزاش خوشمزه اس و صاحبش يه مرد ارمنيه ومشترياش خاصن . بماند كه هرچي به خاله سيما اينا اصرار كر...
22 بهمن 1390

عكسهاي تولد رادين

اينم از عكسهاي تولد رادين بقيه عكسهات رو ميزارم ادامه مطلب   واي كه حسابي بهتون خوش گذشت   بعد از اينكه يكمي از تولد گذشت فقط و فقط درگير بازي بااسباب بازي بودي مشغول بازي   ...
22 بهمن 1390

مهموني ديشب

ديشب رفتيم خونه خواهر شوهر خاله سيما مهموني قرار بود بريم بيرون كه نشد و همه دور هم بوديم و كلي شيطوني كردي با اسباب بازيهاي ريحانه بزي ميكردي ريحانه كوچولو همخيلي بانمك و خوشمل شده بود اينقدر دخمل خوبي بود همه اش ميخنديد و آروم بود دلم براش تنگ شده  لپاش محكم ميگرفتم بيچاره هيچي نميگفت خيلي عزيز شده ريحانه جونم در كنار پسرخاله شيطون و بلا بيچاره ريحانه با ترس بهت نگاه ميكنه نمونه ايي از شيطنت پسر خاله و تعجب ريحانه اميرحسين توي باشگاه پسرعمه ريحانه اينم پاپي پسرعمه ريحانه كه هم اميرحسين و هم ريحانه ميترسيدن ازش     ريحانه خاله چرا اينقدر با تعجب نگاه پسرخاله ميكني كلا ريحانه تو تع...
19 بهمن 1390

يه هفته تا .........

سلام اميرحسين جونم ماماني هفته ديگه سه شنبه تولدته و 4 ساله ميشي براي چهارشنبه توي مهد برات وقت رزرو كردم براي جشن تولدت خاله سيما اومده تهران .اما خونه خواهر شوهرشه با هم قرار گذاشتيم امشب بريم بيرون الان هم ميخوايم بريم خونه خواهر شوهر خاله سيما بعد از اونجا با هم بريم بيرون. تولدت مبارك پيشايش نازنينم   ...
18 بهمن 1390

دلتنــــــــــــــــــــــــــــــــــگم

  •..¸.¸.•*'¤°.¸¸.•دلتنگــــم.¸¸¸.•*'¤°.¸¸ گاه دلتنگ مي شوم دلتنگتر از همه دلتنگي ها گوشه اي مي نشينم و حسرت ها را مي شمارم و باختن ها را، و صداي شکستن ها را... نمي دانم من کدام اميد را نااميد کرده ام و کدام خواهش را نشنيدم و به کدام دلتنگي خنديدم که اين چنين دلتنگم. دلتنگم، دلتنگ...! ...
13 بهمن 1390

تگرگ

اميرحسين امروز داشتي از پشت پنجره به بيرون نگاه ميكردي هواي خيلي جالبي بود بارون مي اومد بعد برف مي اومد دوباره باروني ميشد بعد يهو تگرك اومد و گفتي مامان بيا بريم از تو بالكن نگاه كنيم و ميرسيدي اينا چين منم بهت گفتم تگرگ خيلي برات سوال بود ميگفتي چي تگرگ ؟تگرگ چيه بابا!!!! منم كه بهت ميگفتم قطره هاي يخ زده بارون ميشه تگرگ زياد متوجه نشدي اما تو ذهنت مونده خيلي خوشت اومده بود نگاه ميكردي چه صدايي ميده وقتي ميخورد به بالكن اون وسط حياط تگرگ ريخته ...
13 بهمن 1390

پسر دوست داشتني من

اميرحسين گلي ديروز خيلي لباس تنت كرده بودم وقتي كه اومدم مهدكودك دنبالت يكي از كارمنداي مهد گفت بهت ميخواي بري برف بازي شما هم كه عاشق اينكار ، بعد يهو به من گفتي مامان دوربين آوردي برف بازي كنم ازم عكس بگيري منم بهت گفتم عزيزم زياد برف زياد نيومده و دارن آب  ميشن اما اين ديگه تو ذهن شما مونده بود تا امروز صبح كه از خواب بيدار شدي يهو گفتي مامان پاشو بريم برف بازي. ديگه وقتي رفتيم توحياط خودت ديدي زياد نيومده راضي شدي ببين از كجا داري ميري مخصوصا از اون گوشه كه برف هست راه ميري دستت يخ زد خيلي دوست داشتني هستي عزيزم خيلي دوست دارم تا روز تولدت 13 روزه ديگه مونده عزيزم هميشه در قلب من...
12 بهمن 1390